به نظر حضرتعالی ریشه های برخی برخورد عداوت آمیز مورخین مشروطه با شهیدآیت الله شیخ فضلالله نوری چیست؟ ریشه های آن را درچه چیزهایی باید جست وجو کرد؟
شهید شیخ فضلالله
نوری از چهرههای برجسته در میان شاگردان میرزای شیرازی بود و
ایشان همواره همه را به شیخ ارجاع میداد
و از او به عنوان نفس من یاد میکرد.
جایگاه علمی شیخ فضلالله چنان
بالا و والا بود که حتی امثال کسروی هم به این امر اعتراف کردهاند و کسروی او را برجستهترین مجتهد تهران میداند.
حتی مخبرالسلطنه هدایت و میرزا یحیی دولتآبادی
و نیز اعتمادالسلطنه در «المآثر و الآثار» بهرغم این که با شیخ دشمن هستند، موقعیت علمی و اجتماعی او را
حتی از سیدین هم برتر میدانند. این
جایگاه به قدری بالاست که مرحوم آخوندخراسانی و تمام کسانی
که در صف مقابل شیخ فضلالله بودند،
نسبت به اعدام او موضع منفی میگیرند
و حتی آخوندخراسانی بعد از شنیدن خبر فتح تهران، تلگرافی برای مشروطهخواهان میزند
و در آن تأکید میکند که جان شیخ باید حفظ شود. مرحوم آقانجفی
بسیار تلاش میکند همراه اردوی مشروطه به تهران بیاید و مانع
اعدام شیخ شود.
امثال این موضعگیریها نشان میدهد شیخ در بین علما و عقلا یا حتی کسانی که مشرب فکری مخالف با او را داشتهاند، دارای شأن، جایگاه، نفوذ و محبوبیت خاصی بوده است. آن وقت چگونه است که چنین فردی با چنین ویژگیهائی در تاریخ معاصر ما ناگهان مجموعهای از صفات ناپسند و رذیله، رشوهگیر، وابسته به بیگانه، تحریککننده اراذل و اوباش علیه آزادی، مشروطه و... میشود.
برای محققی که قسم نخورده است چشم بسته حرفهای امثال کسروی را قبول کند این سئوال بهطور جدی مطرح میشود که کسی که میرزای شیرازی بزرگ همواره او را میستاید و در تمام امور مهم از جمله جنبش تنباکو و نهضتهای ضد استعماری گوناگون و تأسیس عدالتخانه او را محل اعتماد و مشورت قرار میدهد، چگونه میشود مجمع همه بدیها، آن هم در سالهای پایانی حیات که معمولاً چنین تغییر و تحولهای شخصیتی، مخصوصاً در بین عالمان دینی بسیار بعید است.
از این گذشته حتی تعمق و تدبر در لابلای نوشتههای کسانی چون کسروی و ناظمالاسلام کرمانی به عبارتی برمیخوریم که نشاندهنده شخصیت حقیقی شیخ شهید است، از جمله کسروی مینویسد که او شیفته شریعت و به دنبال این بود که قوانین را به سمت تشکیل حکومت اسلامی و حاکمیت ارزشهای دینی سوق دهد. حتی ناظمالاسلام کرمانی هم از بیان اتهامات شرمآور به شیخ کم نمیگذارد، در جایی بی آن که بخواهد مینویسد که شیخ را استعمار ضد روحانیت و ضد شیعه بالای دار فرستاد و سرنوشت او هم مثل سرنوشت سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبائی بود.
با مطالعه این مطالب و بهویژه تعمق از نامهها و نوشتههای شیخ هم وابستگی به روسیه، دربار و... در نمیآید، بلکه انسانی رخ مینماید بسیار دردمند، آگاه و اسلامشناس که پروای استقلال دارد و نمیخواهد روس و انگلیس مقدرات کشورش را تعیین کنند. مخصوصاً پرده آخر زندگی شیخ را ننگ پناهندگی به سفارت روس را نمیپذیرد و جان را بر سر پیمان میگذارد.
با این حساب، ریشه برخی از سوء تفاهمات تاریخی درباره شیخ شهید چیست؟ چه عواملی این ذهنیتها را باعث شدهاند؟
اگر امروز از هر صاحب اندیشهای بپرسید که آیا داشتن مجلس برای مملکت لازم است یا نه، بیتردید به عقل شما تردید خواهد کرد که این چه سئوالی است؟ معلوم است باید نمایندگان مردم در جائی به نام مجلس جمع شوند و برای مقدرات کشور تصمیم بگیرند، اما از ظاهر برخی از عبارات شیخ چنین بر میآید که شیخ آدم مرتجع و کجاندیشی بوده است. مشکل اینجاست که در بررسی شخصیتها و رویدادهای تاریخی، شرایط و اوضاع خاص زمان را در نظر نمیگیریم و در مورد شیخ فضلالله این غفلت شدیدتر هم هست.
برای درک صحیح مواضع شیخ فضلالله طرح چند سئوال مهم لازم است. نخست این که آیا ایران برای مشروطه بود یا مشروطه برای ایران؟ بدیهی است همه خواهند گفت بدیهی است که مشروطه یا هر نظام دیگری که بتواند منافع ایران را تأمین کند برای ایران است، اما در عمل چه اتفاقی افتاد؟ چنان شیفته و دلباخته مشروطه شدیم که ایران را قربانی آن کردیم. این نکتهای است که شیخ فضلالله و یاران همفکرش از جمله آیتالله حاج میرزا ابوتراب شهید قزوینی ـ در کتاب «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» مفصلاً در باره آن بحث کردهاند که مشروطه برای ایران حکم سم را دارد و شرایط جامعه ما بهگونهای نیست که با مشروطه اروپائی سازگاری داشته باشد و این مشروطه ما را به جایی خواهد رساند که باید فاتحه اسلام و ایران را با هم خواند. شاید آن روزها اگر از امثال تقیزادهها هم میپرسیدید میگفتند مشروطه را برای ایران میخواهیم، اما دیدیم نهایتاً به این نتیجه رسید که باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد!
کسانی که در صدر مشروطه از آن دم میزدند مشروطه را برای ایران میخواستند، منتهی ایران بدون هویت اسلامی. اینگونه نیست؟
بله، ادوارد براون هم عاشق ایران است، منتهی ایران بدون اسلام! در حالی که با اندکی تعمق درمییابیم که ایران بدون هویت اسلامی یعنی یک ایران جعلی و موهوم. ایران واقعی یعنی عاشورا، شب قدر، عید فطر، عید قربان، عقاید و باورهای دینی مردم. ایران ادوارد براونها و تقیزادهها وجود خارجی ندارد. شیخ فضلالله و همفکران ایرانی را میخواستند که ظرفی بود برای اسلام. در چنین تفکری ایرانیت و اسلامیت با یکدیگر تعارضی ندارند، بلکه ایران ظرفی است برای مظروف اسلام و بین این دو تقابلی وجود ندارد. ملیت ایرانی یک ملیت دینی است و حتی به نوروز هم رنگ اسلامی خورده و ایران با اسلام وحدت عینی پیدا کرده است. شیخ فضلالله مشروطه را برای ایران و معالجه و درمان او میخواست و بدیهی است که اگر این نسخه با ایران تناسب نداشت و حال او را بدتر میکرد، حتی اگر بهترین نسخه هم بود او را کنار میگذاشت.
علت اصلی مخالفت شیخ فضلالله و همفکران او با مشروطه،همچنان محل گمانهها و تحلیلهای گوناگون است، همچنان هم بحث داغی است، شما چه تحلیلی در این باره دارید؟
برای پاسخ به این سئوال باید ابتدا خودمان را در شرایط آن روزگار قرار بدهیم. الان در دورانی زندگی میکنیم که اگر کوچکترین اتفاقی در جایی از دنیا بیفتد، در ظرف چند ساعت در تمام دنیا انعکاس پیدا میکند. در آن دوران اوضاع به این شکل بود که وقتی شاهی میمرد، خبر مرگ او تا دو شاه بعدی هم مثلاً به دهات خوزستان نمیرسید! در آن زمان به هر استانی میگفتند مملکت. مثلاً مملکت آذربایجان، یعنی شاهنشین. در نتیجه ما ممالک محروسهای داشتیم که پایتخت آن تهران بود. در آن زمان روحانیت بیرون از قدرت دولت و در واقع رهبران واقعی ملت بودند و دولت نفوذ چندانی نداشت و هیچ تصمیم مهمی بدون مشورت روحانیون صورت نمیگرفت. اگر هم انجام میشد روحانیت خیلی راحت آن را به هم میزد. از این گذشته استبداد به معنی ظلم و اجحاف نبود، بلکه منظور سیستم حاکمیت اراده فردی بود و اگر کسی میگفت استبداد از مشروطه بهتر است، منظورش این نبود که ظلم از عدالت بهتر است، بلکه آن شرایط بیسوادی و ناآگاهی عمومی، حاکمیت فردی را به صلاح نزدیکتر میدید تا جامعه از مرحله گذار عبور کند و به تدریج به حاکمیت اراده جمعی برسد.
با چنین وضعیتی وارد عصر مشروطهای میافتیم که قرار است یک تحول تمام عیار و بنیادین اتفاق بیفتد و قرار هم نیست مرحله واسطهای داشته باشیم. تا آن زمان حاکمیت فردی استبدادی حاکم بود و حالا قرار بود یک پارلمانتاریسم مطلق، حتی بر محاکم شرع و حوزه اختصاصی نفوذ علما و مراجع حاکم شود و دخالت کند، آن هم با مدل غربی، بنابراین اگر انتقادی صورت میگیرد از این زاویه است.
شیخ چه اشکالاتی به دولت مدرن ناشی از مشروطه غربی میگرفت؟
اولین سئوالی که برای شیخ و همفکرانش مطرح بود این است که تحولی که امثال تقیزادهها از آن دم میزدند، چه تناسبی با مصالح و منافع ایران دارد و آیا قرار است مشروطه برای کشور آرامش و پیشرفت به همراه بیاورد یا هرج و مرج و عقبماندگی؟ این شعارها چقدر ظرفیت تحقق دارند و نسخه وارداتی قرار است کدام یک از دردهای کشور را درمان کند و آیا اساساً با مزاج ملت ایران همخوانی دارد؟
ایران کشوری است با اقوام و فرهنگهای گوناگون. مشروطه غیر از این که قرار بود ریشه دین را بزند، با طیفی از خوانین و مقامات ذی نفوذ محلی هم روبرو بود که قطعاً و قبل از هر چیز به فکر منافع قومی و نژادی خود هستند، در نتیجه مشروطه مورد نظر آقایان، کلاً از نظر آنها ملغی بود! از همه مهمتر فقدان یک ارتش متمرکز و منسجم بود. ایران اصلاً ارتش نداشت. یک قزاقخانه در تهران بود که کلنلهای روسی آن را اداره میکردند! ارتش در واقع در بین ایلات و عشایر سرباز داشت و اگر جنگ میشد، آنها باید سهمیه سربازشان را میدادند، در نتیجه ارتشی که در صورت ضرورت، مقاومتها و آشوبها را سرکوب کند، وجود نداشت. بنابراین اگر هم قرار بود مشروطه برای ایران همان منافعی را که در غرب داشت به ارمغان بیاورد، نیازمند یک ارتش مقتدر متمرکز پا به رکاب بود تا بتواند قدرت حکومت مرکزی را بر سراسر ایران محقق کند.
در واقع مشروطه پیشنهادی به جای اقتدار موجب از هم گسیختگی میشد. پس چاره چه بود؟ باید همچنان به استبداد شاهان قاجار تن میدادیم؟
خیر، نباید تن میدادیم، اما باید از مرحله گذاری عبور میکردیم. در نظام قدیم قدرت در دست پادشاه و دولت مرکزی بود که به استانها یا به قولی ممالک مختلف کشور والی میفرستاد و از طریق او احکامش را اجرا میکرد. حالا شما این شاه را برمیدارید و به جایش شاهی را میگذارید که ماشین امضاست و مجلسی را میگذارید که محل تجمع نمایندگان مقامات ذی نفوذ سراسر کشور است. حالا آن قدرتی هم که باید برای اینها مبصری کند وجود ندارد. نتیجه پیشاپیش معلوم است. میشود مملکتی با هزار پادشاه که هر کدام ساز خودشان را میزنند.
از این جهت است که شیخ فضلالله میگوید اگر آشوب نوزاد مشروطه هم نباشد، همزاد آن است. مرحوم حاج میرزا ابوتراب قزوینی میگوید ممالک اروپائی که در آنها نظام مشروطه برقرار شده است، مذاهب، اقوام و ایلات مختلف مثل ما ندارند و از یک ارتش مرکزی مقتدر برخوردارند. از همه مهمتر مردم آن کشورها سواد دارند و مقررات و قوانین اجتماعی را پذیرفتهاند. مثل ما قضیه کفر و ارتداد و اسلامیت هم که ندارند و فرقههای مختلف آنها در کلمه کفر جامع هستند، لذا عناد قلبی بین آن فرقهها نیست و ایلات آنها هم اهلی شدهاند. بنابراین اگر مشروطه در شرایط فعلی در کشور ما پیاده شود حاصلش فقط هرج و مرج است و در خطر قرار گرفتن عرض و ناموس همگان و دیگر کسی در خانه خود آسوده نخواهد بود.
این پیشبینی مشروعهخواهان در ظرف چه مدت محقق شد؟
در ظرف دو سال از تأسیس مجلس تا اعدام شیخ فضلالله. یک سال استبداد صغیر که تعطیلی مجلس اول و در واقع تعطیل مشروطیت است. از 1327 به بعد هم مشروطه دوم را داریم که تا زمان جنگ جهانی اول ادامه پیدا کرد. رساله «تذکره الغافل» در آخر دوره استبداد صغیر نوشته شد، بنابراین نویسنده آن آشوبها را دیده است.
راهحل مرحوم شیخ فضلالله برای مرحله گذار چه بود؟
شیخ فضلالله معتقد بود که ما به یک مرحله گذار نیاز داریم که از نظر او تأسیس عدالتخانه بود. عدالتخانه یعنی یک مشروطه حداقلی. شیخ صد در صد با نفی خودکامگی و قانونمند کردن سیستم اداره کشور موافق بود و هرگز هم از این فکر عدول نکرد. شیخ فضلالله آدم قانونمداری بود، منتهی قوانین اسلامی و میخواست احکام اسلامی را در کشور پیاده کند، بنابراین اگر مشروطه و پارلمانتاریسم بدین معناست که مجلس بر همه چیز حاکم شود و در مورد همه چیز نظر بدهد و فقیه و عالم هم بر مصوبات آن نظارت نکند، بدیهی است که شیخ فضلالله چنین مجلسی را قبول ندارد، اما اگر منظور، مشروطه حداقلی، یعنی تحدید استبداد و قانونمندی متناسب با فرهنگ ایران و اسلام است، همواره از آن دفاع میکرد. به همین دلیل هم بحث عدالتخانه را مطرح کرد که در واقع یک مجلس محدود بود.
قرار بود این عدالتخانه چگونه تشکیل شود و چه بکند؟
قرار بود عدالتخانه مجمعی باشد از نمایندگان طبقات و اصناف جامعه و قدرت و حکومت از دست یک فرد خارج شود و در اختیار عدالتخانه قرار بگیرد.
پس در اینجا عدالتخانه به معنی محکمه نیست...
خیر، عدالتخانه به این معنا یک جور دیوان عدالت است، در حالی که عدالتخانه مورد نظر شیخ فضلالله شکل ملی دارد که شکلگیری آن را بیان کردم. در این عدالتخانه روحانیون و حتی شاهزادهها هم به عنوان یک صنف نماینده داشتند، درباره مسئولیتها و اختیارات دولت نظر میدادند، قانون مینوشتند، قانون را به دولت ابلاغ میکردند و دولت موظف بود اجرا کند، بعد هم بر عملکرد دولت نظارت میکردند. قرار بود امور مختلف، از جمله مالیات نظم و نسق پیدا کنند و عدالتخانه روی همه امور نظر بدهد. قرار بود در مجلس در باره گوشت، نان و مالیات بحث کنند. قرار نبود این مجلس مجلس مؤسسان شود. شیخ فضلالله میگوید حکومت کار بقال و بزار نیست، کار علماست. مجلس اول چنین مجلسی است، اما مجلس دوم یک جور مجلس سیاسی مخفی میشود. امتیاز مجلس اول این بود که وقتی صنفی نمایندهای میفرستاد، او را میشناخت، اما در مجلس دوم یک بهمانالدوله یا فلانالسلطنهای به خاطر نفوذی که داشت در گوشهای از ایران رأی میآورد و به مجلس میآمد و برای همه مردم تکلیف تعیین میکرد. در جامعهای که اکثریت سواد نداشتند، اگر خان به رعیتش میگفت بروید به فلانی رأی بدهید، آنها همین کار را میکردند و تکلیف چنین انتخابات و مجلسی معلوم است. این سیستم در دوره پهلویها هم ادامه پیدا کرد.
وقتی شیخ فضلالله دید که توانسته است تأسی عدالتخانه را به سرانجام برساند، به خود گفت چه کاری است که به دنبال مطالبات حداقلی باشیم؟ میرویم دنبال طرح حکومت اسلامی و از اینجا بود که مشروطه مشروعه را مطرح کرد. نکته جالب این است که مظفرالدینشاه هم ابتدا گفته بود مشروعه، ولی مخبرالسلطنه که رابط بین مجلس و شاه است میگوید آقا! اگر بگوئید مشروعه، کار میافتد به دست آخوندها و شما میشوی هیچ کاره. بنویسید مشروطه!
شیخ فضلالله میخواست به این ترتیب به اندیشه حکومت اسلامی نزدیک شود، البته هنوز زمینه برای اجرای حکومت اسلامی فراهم نبود و شیخ اجمالاً حاکمیت ارزشها و حدود اسلامی را در نظر داشت. در ابتدا هم مجلس تحت عنوان مجلس شورای اسلامی تشکیل شد، ولی بعد به ملی تبدیلش کردند تا ولایت و حاکمیت فقیه را نپذیرند. بنابراین شیخ فضلالله مشروطه را به شرط قید مشروعه پذیرفت. شیخ یک آرمان حداکثری داشت که حاکمیت اسلام تحت ولایت فقیه جامعالشرایط بود و یک بخش مقدور که همان عدالتخانه است. حمایت شیخ از مجلس شورای مملکتی نشان میدهد که او پایبند اساس مشروطه به معنای تحدید قانونمند استبداد بود. مجلسی هم که از طرف محمدعلیشاه تشکیل شد، حق عزل و نصب و استیضاح وزرا را داشت و شیخ بسیار از تأسیس آن خوشحال شد و به علمای مازندران تبریک گفت و از آنها خواست از آن مجلس حمایت کنند.
تفاوت نگاه شیخ فضلالله با علمای نجف به مقوله مشروطیت، به ویژه از جنبه اسلامیت قوانین مصوب توسط پارلمان چیست؟
تفاوت
در این است که آنها شیفته آرمانهای
بلند خود هستند، اما شیخ وسط گود است و میداند
تحقق بعضی از آرمانها فعلاً
ممکن نیست. در واقع او با واقعیتهای
موجود سر و کار دارد. حقیقتاً او یک مدیر و فرمانده بصیر است که با توجه به وضعیت
موجود به قول امروزیها آنلاین
تصمیم میگیرد. او یک مدیر پا به رکاب و در صحنه است که
برخلاف دیگران، اوضاع و احوال را خوب تحلیل میکند. شیخ اهل گفتگو و تعامل بود و انصافاً در تاریخ معاصر در
میان روحانیت شیعه کمتر کسی را مثل او داریم که تا این حد اهل گفتگو و مشورت باشد.
اگر مرحوم آخوند در شناخت تقیزادهها یکی دو سال تعلل نمیکرد و حرف شیخ را بهموقع
درمییافت و پشت او را خالی نمیکرد، تاریخ مشروطه به شکل دیگری رقم میخورد و شیخ فضلالله میتوانست
با همراهی شیخ بسیاری از ایدههایش
از جمله مشروطه مشروعه را جا بیندازد که متأسفانه این گونه نشد.
"پرونده ای برای شیخ شهید/1"